۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

کما

"...
آنها که در بیهوشی عمیق رفته اند در کنار دروازه مرگ غرق در تاریکی بی پایان شده اند.
آنها هرگز زنده اتاقشان را ترک نمی کنند. می دانیم که در کنار ما هستند ومانند وجدان ناراحت به طور عجیبی بر روحیه ما سنگینی می کنند.
..."

به یاد بتی دربانی

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

قاصدک

به باد ،
با باد،
یا در حریم باد
،

هیچ توفیری نمی کند.

رهایشان کن.

آرزوهایت

برمی گردند
دور یا نزدیک
...
رهایشان کن

۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

آخرین باری که گریه کردم

آخرین باری که گریه کردم خوب یادمه! دستهای یه اسطوره دور شونه هام بود.
بار قبلش دستهای یه فرشته تو موهام بود
بار قبلش؟ دیگه یادم نمیاد...
چه فرقی می کنه؟ اشک کسی که مرده هست و زنده نمی کنه! کسی که عاشقش هستی اما اون نیست رو بهت بر نمی گردونه!
هرچند اشک داریم تا اشک! بعضی موقه ها اشکا رنگ دارند!یعنی جاشون روی صورتت یا لباس سفیدت می مونه!
اما هیچ وقت بو ندارن.می ترسم از روزی که برای اشک هم اسانس بسازن! اونوقت احتمالا اشک دخترا بوی توت فرنگی می ده یا اینکه عطر گریه هم می ره جزو مد!
اما پس کور ها چی می شن؟ اینکه کور هستن نباید مانع گریه کردن بشه!مگه نه اینکه ما ها که می بینیم خیلی موقع ها وقت گریه چشمامونو می بندیم؟ ما به هر دلیل کوفتیی گریه می کنیم به خاطر دیدن نیست. هرچند خیلی از چیزهایی که می بینیم گریمون میندازه.
پس کورها چون نمی بینن باید کمتر گریه کنن ! اما نه. همین که نمی بینن بسشونه که یه عمر زار بزنن.


دلم برای اون اسطوره و فرشته تنگ شده اما حس ساده ی اشک نیست.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

[من]

این مونولوگی بود که هفته پیش با مهربانی داشتم:
"...می دونی هر چیزی حاصل جمع زیر مجموعه هاشه. اما نم دونم چرا هرچی اجزای حودمو با هم چمع می زنم مجموعش من نمی شم. هر چی تیککه های خودمو کنار هم می چینم آخرش من در نمیاد. نه اینکه هیچی در نیاد ، نه بابا میاد، اما او من نیستم . یکی دیگه هست که نمی خام من اون باشه . باور کن خیلی مرور کردما اما ..."

چشماشو تنگ کرد ، گوشه راست لبش رفت بالا:"می خوای من اقصا نقاطتو جمع بزنم؟"
...

۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه


آقا راستش اصلا وقتش نبود چیزی بنویسم. البته وقتی یه مرد اینو می گه اتفاقا یعنی حسابی هم وقتش بود . حتی genitalia موش چال شده ها اما حس این یکی نبوده! حقیقت امر این بوده که اصلا خونه نبودم تو این مدت. اونایی هم که می دونن چه گهی می خوردم اول اینکه نوش جونم ، حال کردم. دیمش که داشتم Move On می کردم لازمم بود! اااا بببباریکلا شیطون تیزی هااا.

ولی علاوه بر گه کاری ، یه کم Friendsنگاه کردم و یه کم حدیث خوندم البته از زاویه نیمه رستگارانه! یه کی از حدیث های عجیب این بود :

اینجا بحث اهانت به ایرانیها نیست ، هر چند باید دید واژه راسیستی عجم به ایرانیها اشاره می کوووونه یا نمی کووووونه. آممما اگه این حدیث بالایی درست باشه پس " ان افضلکم اتقیکم " چی می شه آخه دل انگیز؟

۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

اختر به سحر شمرده ، یاد آر !


مصدق گفت :

"چه زنده باشم و چه نباشم اميدوارم و بلکه يقين دارم که اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار کشور اين مبارزه ملی را آنقدر دنبال می کنند تا به نتيجه برسد"

کاش بعد از این همه سال دنیا فقط یک مصدق دیگر به ما می داد !
یکی از شعرهایی که همیشه انیس خاطر و یار غار و رفیق عیش و ملازم طیش و همدم باده نوش و حبیب خرقه فروش و .... اینای من بوده، این شعر علامه دهخدا بوده که در رثای سوراسرافیل جوهر دیده به مرکب دل زلال کرده و منو یاد مرحوم مصدق و سال 42 میندازه. به ضمیمه عسکی هم بدرقه حضور گردیده تا نمک شناسی جماعت ایرانی فی الواقع منیر دیده گردد.


ای مرغ سحر ، چو این شب تار ،
بگذاشت زسر سیاهکاری ،
وز نفحه ی روحبخش اسحار ،
رفت از سر خفتگان خماری ،
بگشوده گره ز زلف زر تار ،
محبوبه ی نیلگون عماری ،
یزدان به کمال شد پدیدار ،
واهریمن زشتخو حصاری ،


یاد آر ز شمع مرده ، یاد آر !


ای مونس یوسف اندراین بند،
تعبیر ، عیان شد تورا خواب ،
دل پر ز شعف ، لب از شکر خند،
محسود عدو ، به کام اصحاب ،
رفتی بر یار و خویش وپیوند ،
آزادتر از نسیم و مهتاب ،
زان کو همه شام با تو یک چند ،
در آرزوی وصال احباب ،


اختر به سحر شمرده ، یاد آر !


چون باغ شود دوباره خرم ،
ای بلبل مستمند مسکین !
وز سنبل وسوری و سپرغم ،
آفاق نگارخانه ی چین ،
گل سرخ وبه رخ عرق ز شبنم ،
تو داه ز کف ، زمام تمکین ،
زان نو گل پیشرس که در غم ،
ناداده به نار شوق تسکین ،


از سردی دی فسرده ، یاد آر !

ای همره تیه پور عمران ،
بگذشت چو این سنین معدود،
وان شاهد نغز بزم عرفان ،
بنمود چو وعدخویش مشهود ،
وز مذبح زر چو شد به کیوان ،
هر صبح شمیم عنبر وعود ،
زان کو به گناه قوم نادان ،
در حسرت روی ارض موعود ،

بر بادیه جان سپرده ، یاد ار ،

چون گشت ز نو زمانه آباد ،
ای کودک دوره ی طلایی ،
وز طاعت بندگی خود شاد ،
بگرفت ز سر خدا خدایی ،
نه رسم ارم ، نه اسم شداد ،
گل بست زبان ژاژخایی ،


تسنیم وصال خورده ، یاد آر!





۱۳۸۶ اسفند ۱۳, دوشنبه

ما را چه می رود!

رفقا! من حقیقتا احترام می ذارم به هر چی دین هست چه از نوع الهی چه از نوع ما تحتی!
رفقا! من عمیقا ارج می ذارم به هر چی تربیت دینی هست!
آی مردم! به شهوت قسم که آزادی بیان امری بس شایان ارج هست!

اما آموزش آدم کشی به بهانه دین به کودکان تو برنامه کودک!!!

ببینید و ...