۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

[من]

این مونولوگی بود که هفته پیش با مهربانی داشتم:
"...می دونی هر چیزی حاصل جمع زیر مجموعه هاشه. اما نم دونم چرا هرچی اجزای حودمو با هم چمع می زنم مجموعش من نمی شم. هر چی تیککه های خودمو کنار هم می چینم آخرش من در نمیاد. نه اینکه هیچی در نیاد ، نه بابا میاد، اما او من نیستم . یکی دیگه هست که نمی خام من اون باشه . باور کن خیلی مرور کردما اما ..."

چشماشو تنگ کرد ، گوشه راست لبش رفت بالا:"می خوای من اقصا نقاطتو جمع بزنم؟"
...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

از پنهاني زياد آشكاري

ناشناس گفت...

يك ماه ديگر سه سال است كه مي شناسمت و اين روزها از خودت هم بيشتر!