۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

آخرین باری که گریه کردم

آخرین باری که گریه کردم خوب یادمه! دستهای یه اسطوره دور شونه هام بود.
بار قبلش دستهای یه فرشته تو موهام بود
بار قبلش؟ دیگه یادم نمیاد...
چه فرقی می کنه؟ اشک کسی که مرده هست و زنده نمی کنه! کسی که عاشقش هستی اما اون نیست رو بهت بر نمی گردونه!
هرچند اشک داریم تا اشک! بعضی موقه ها اشکا رنگ دارند!یعنی جاشون روی صورتت یا لباس سفیدت می مونه!
اما هیچ وقت بو ندارن.می ترسم از روزی که برای اشک هم اسانس بسازن! اونوقت احتمالا اشک دخترا بوی توت فرنگی می ده یا اینکه عطر گریه هم می ره جزو مد!
اما پس کور ها چی می شن؟ اینکه کور هستن نباید مانع گریه کردن بشه!مگه نه اینکه ما ها که می بینیم خیلی موقع ها وقت گریه چشمامونو می بندیم؟ ما به هر دلیل کوفتیی گریه می کنیم به خاطر دیدن نیست. هرچند خیلی از چیزهایی که می بینیم گریمون میندازه.
پس کورها چون نمی بینن باید کمتر گریه کنن ! اما نه. همین که نمی بینن بسشونه که یه عمر زار بزنن.


دلم برای اون اسطوره و فرشته تنگ شده اما حس ساده ی اشک نیست.